گاهی تعجب می کنند که او همان کودک چند سال پیش است. به نظر می رسد پل های ارتباطی دارد خراب می شود و باید برای بازسازی آن کاری کرد . شاید اگر والدین می توانستند بفهمند نوجوان آن ها چه می خواهد و درگیر چه موضوعاتی است ، بهتر می توانستند با او کنار بی آیند . این روزها انگار گوش نوجوان شما نه به حرف های پدر و مادر که به صداهایی است که از درون خود می شنود و تمرکز او را از دور و اطراف می گیرد .اینها صدای افکاری است که خیلی خوشایند نیستند ولی با بلندی هر چه تمام تر به گوش نوجوان شما می رسند . راستی این صداهای منفی که در ذهن نوجوان شما می چرخد چیستند ؟ آن ها حرف هایی هستند که نوجوان مرتب به خودش می گوید . آنها ممکن است در مورد خودگویی ها ی شان این گونه به شما بگویند :
من دیوونه شدم . نمی دونم چرا؟ . گاهی وقتا وقتی از خواب بیدار میشم پریشونم . من این حالت رو دوست ندارم. من احساس خوبی ندارم. دوست نداشتم اینجوری پریشون باشم ولی هستم. نمی دونم باید چی کار کنم ؟
هر روز انگار که تو زندان هستم. منو این بدنی که هر روز داره تغییر میکنه تو تله انداخته . هر روز مثل روز قبلش تکرار میشه . کل زندگی من شده انجام دادن کارهایی که دوستشون ندارم ولی مجبورم که انجام بدم. تست ها ، کوییزها ، کارهای مدرسه . من کل روزمو با کسانی که مجبورم باهاشون باشم ، سپری می کنم. نوجوان های دیگه ام احساسات منو دارن . گاهی اوقات احساسات من در مدرسه جریجه دار میشه. به وسیله معلم ها ، مسولین مدرسه، مشاوران ، و اغلب بقیه دانش آموزان. من به شما نمی گم به خاطر اینکه ، از اینکه احساساتم جریجه دار شده خجالت میکشم . من نمی خوام شما بدونید که اغلب احساس صدمه خوردن رو دارم.
کل زندگی من شده "من نمی خوام ...". من نمی خوام بیدار شم ، من نمیخوام برم بخوابم ، من نمی خوام برم مدرسه . من نمی خوام .... . گاهی وقت ها من تو اتاقم پنهون میشم و تو نت فلیکس یا یو تیوب ، ویدیو های به درد نخور نگاه می کنم . به خاطر اینکه من نمی تونم این فکرای منفی رو تحمل کنم. من اینجوری توجهم رو از خودم بر می گردونم . به نظر احمقانه میاد نه؟
بله من می دونم اتاق من به هم ریخته است. من اینجوری دوست دارم. این نشون میده همین جوری هم درونم به هم ریخته است. و لطفا از من نپرسید چی شده ؟ به خاطر اینکه من خودم هم نمی دونم . من نمی دونم این احساسات از کجا میاد؟
من می دونم که شما نگران من هستید . من نمی تونم شما رو سرزنش کنم. من با شما کمترحرف می زنم. گاهی اوقات حرف هایی به شما میزنم که خیلی ناگواره. به شما تشر می زنم ، شما رو نفرین می کنم و حرف های بد می زنم. شما رو از خودم دور می کنم. گاهی وقت ها یه چیزهایی رو می شکنم به خاطر اینکه از درون خرد شده ام.
همیشه همین جوری نبودم . وقتی عکس های بچگی مو نگاه می کنم ، یه بچه کوچیک می بینم که تمام مدت شاد بود . یه بچه کوچک که رقص و آواز خوندن رو دوست داشت ، دوست داشت مسخره بازی دربیاره و احمقانه رفتار کنه و نگران نباشه که دیگران چی فکر می کنند . من احساس می کنم این کودک کوچولو مرده .
گوش کنید . می خوام یه چیزی بهتون بگم که گفتنش خیلی سخته ! لطفا گوش کنید برای اینکه دارم از ته دلم حرف می زنم.
منو به حال خودم رها نکنید . از من به خاطر رفتارام متنفر نباشید . من نیاز دارم که شما قوی تر از من باشید. من نیاز دارم که شما برای من پدر و مادر باشید ، حتی جایی که من جلوتون وای می ایستم. من نیاز دارم شما صبورتر از من باشید. بیشتر از اینکه من شما رو بفهمم شما منو بفهمید و بپذیرید .
حتی زمانی که من سر شما داد می زنم و میگم ازتون بدم میاد ، نیاز دارم که شما منو دوست داشته باشید . شاید به نظرتون احمقانه بیاد ولی اگه من می تونستم به شما بگم که چطور می تونید کمکم کنید . این ها رو می گفتم :
1- به من فضا بدید.
تو اتاق من نیایید. مرتب از من سوال های مختلف نکنید . من هیچ جوابی ندارم. وقتی که شما منو هل میدید یا سرم فریاد می زنید من بدتر مشیم.
2- سرم فریاد نکشید .
صداهای توی سر من این قدر بلندن که گاهی وقتا صدای فکرامو کاملا می تونم بشنوم. من نمی تونم اون ها رو متوقف کنم .وقتی شما فریاد می کشید ، من بیشتر در مورد خودم منفی فکر می کنم ، احساس های بدتری در مورد خودم تجربه می کنم. خودمو دوست نداشتنی می دونم و فکر میکنم بزرگترین بدبیاری زندگی شما هستم. وقتی که شما عصبانی می شید ، من فکر می کنم اگر اینقدر برای شما دردسر هستم کاش اصلا به دنیا نمی آمدم.
3- وسایل الکترونیکی منو ازم دور کنید .
من نمی تونم تلفتم رو زمین بذارم ، من سعی می کنم اما نمی تونم. من می دونم این ها همه وقت منو گرفتند اما خودم نمی تونم به خودم کمک کنم. شبکه های اجتماعی برای من مثل دارو هستن. من نمی تونم چک کردنشون رو متوقف کنم. من به کمک شما نیاز دارم. من نیاز دارم تا شما محدودیت هایی رو تو این زمینه برام بذارید. لطفا ! من ممکنه با شما دعوا بکنم اما این اون چیزیه که نیاز دارم . سعی نکنید برام دلیل بیارید برای این کارتون، فقط انجامش بدید .
4- منو به یه جای آروم و دنج ببرید .
من می گم دوست ندارم هیچ کاری رو با شما انجام بدم . اما اگه شما می تونید منو به یه جای آروم ببرید . جایی که ما بتونیم با همدیگه راه بریم و بحث نکنیم. جایی که من بتونم خورشید رو احساس کنم و صدای وزش باد رو توی شاخه های درختها بشنوم. جایی که من بتونم نفس بکشم و چیزایی رو که اذیتم میکنه ، فراموش کنم. من فکر می کنم این رو دوست دارم. حتی اگه ما با هم صحبت نکنیم ، من احساس آرامش می کنم .
5- منو لوس نکنید .
هر چیزی رو که می خوام ،برام فراهم نکنید . هر چی شما بیشتر این کار رو می کنید من بیشتر از شما می رنجم . من می خوام بعضی چیزها رو خودم به دست بیارم . این به من کمک می کنه که احساس کنم بزرگ شدم. من می خوام یاد بگیرم که چطور پس انداز کنم ؟ چطوری پولم رو خرج کنم ؟. من هیچ وقت این چیزا رو یاد نمی گیرم اگر شما به تامین کردن بی چون و چرای من ادامه بدهید. من از اینکه وابسته باشم بدم میاد ، لطفا کمک کنید مستقل بودن رو یاد بگیرم.
6- کسی رو برای من پیدا کنید تا بتونم باهاش حرف بزنم .
من به کسی که بتونم ازش کمک بخوام ، نیاز دارم و اون شما نیستید . من به یک بزرگتر نیاز دارم که منو تحسین کنه ، کسی که من دوستش داشته باشم. کسی که منو باور کنه ، منو درک کنه و منو تقویت کنه و باعث رشد من بشه؛ یک درمانگر یا مشاور، کسی که زمانی که نیاز دارم به من امید بده .
7- به من بگید دوستت داریم .
من وانمود می کنم که نیازی بهش ندارم . ولی واقعا نیاز دارم که بشنوم : دوستت دارم . به خاطر اینکه، درست حالا ، من خودمو دوست ندارم. حتی اگه فکر می کنید که من زندگی تون رو جهنم کردم ، هنور نیاز دارم دوستم داشته باشید . به خصوص شما دوستم داشته باشید .
من می دونم که پدر و مادر بودن کار سختیه . گاهی حتی ممکنه شما از اینکه پدر یا مادر شدید خسته بشید و به خودتون بگید که چرا خواستید بچه ای داشته باشید ؟ . اما من بهتر میشم . قول میدم . من بزرگتر میشم و این مرحله رو پشت سر میذارم و ما دوباره از بودن با هم لذت خواهیم برد. تا اون موقع ، بدونید که من قدردان شما هستم .
ممکنه اینو نگم ولی هنوز دوست تون دارم .
نوجوان شما
لاله دستوری
روانشناس و روان درمانگر
برداشتی از سایت psychology today